قلم من می گوید...

چرک نویس های یک بی ادعا

قلم من می گوید...

چرک نویس های یک بی ادعا

حرف بی جا

چقدر دلمان یهو کشید که حرف بی جا بزنیم!
خسته شده ایم بس که به خیال خود حرف به جا زده ایم!
خاک بر سرمان که هیچ وقت حرف های به جایمان حرف دل نیست و حرف های دلمان را از ترس اینکه بی جا باشد نمی زنیم بعد هی حرف های دل ولی به چشم همه نا به جایمان روی هم تلنبار می شود و غم باد میگیریم بعد یهو که می ریزیم بیرون می گویند: ( اینقدر حرف بی جا نزن بابا!!)

اینبار دیگر کار نداریم بگویند بی جا حرف نزن یا خفه شو فقط یک چیز می فهمیم آن هم اینکه حرف های بی جای دلمان را بزنیم

..

به قول اهل دل محروم حسین پناهی اگر هزار بار دیگر هم از این شانه به آن شانه شوی باز هم صبح نخواهد شد وقتی دلت گرفته باشد!

و باز به قول خودش آدم گاهی دوست دارد بلند شود بردارد خودش را بیندازد دور...! آن وقت هست که دلش کمی خنک می شود!

.

.

آری دیگر گاهی وقت ها پیدا می شود کسی که پیش از تو انگار حرف بی جای دلت را زده!

.

.

.

همه چیزم هست همه چی!
سرجایشانند هرچیزی!
حتی اتاق نامرتبم هم این بار به دولت مادر جان مرتب است!
اما گم کرده ام چیزی را! هرچه میگردم نمیدانم چیست!
هرچه می جویم کمتر میابم!
.
.
برعکس همیشه که سرمان زمین و لنگ هایمان هوا بود اینبار قرص و محکم نشسته ایم... خوب راه می رویم!
اما احساس میکنیم معلقیم! نمیدانیم هم چرا!؟
هرچه محکمتر گام برمیداریم تعلیقمان فزونی میابد!
.
.
آخییییییییش ما که راحت شدیم! چقدر دلمان قلقلک خنکی اش گرفت! راحت شد بنده ی خدا!
.
راحت باش خجالت نکش بگو که حرف بی جا زدم!!!
.
.
حرف های دل فقط برای خود آدم بی جا نیست! راحت باش! بگو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد